تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
[ جمعه 94/6/6 ] [ 11:56 صبح ] [ محمد فروردین ]
گاهی دلــت نــمیخواهــد
دیــروز را به یاد بــیاوری
انگــیزه ای بــرای فــردا هـم نــداری . . .!!!
و حال هــم که
گاهی فــقــط دلــت میخواهــد
زانوهایــت را تــنگ در آغوش بــگیری
وگوشــه ای از گوشــه تــرین گوشه ای که می شــناسی
بـنـشینی و فـقـط نــگاه کـنی . . .!!!
گاهی دلگــیری
شایــد از خودت!!!!!!
[ جمعه 94/6/6 ] [ 11:15 صبح ] [ محمد فروردین ]
خدایا...........
خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدایا دوست دارم مرا بفهمد حتی برای یه لحظه
[ پنج شنبه 94/6/5 ] [ 10:21 صبح ] [ محمد فروردین ]
من مدتهاست دلم با متولد آذری است که نمیداند من هستم
عشق است همه آذر ماهی ها
[ چهارشنبه 94/6/4 ] [ 11:41 صبح ] [ محمد فروردین ]
قیافه دختر وقتی براش خواستگار میاد
..........................................
قیافه خواهر کوچیکش
........................................
آبجی وسطش
..................................................
قیافه داداشش
[ جمعه 93/3/16 ] [ 2:55 عصر ] [ محمد فروردین ]
[ جمعه 93/3/16 ] [ 2:41 عصر ] [ محمد فروردین ]
[ یکشنبه 93/1/31 ] [ 12:55 عصر ] [ محمد فروردین ]
http://www.aparat.com/v/Komkz
[ جمعه 93/1/22 ] [ 1:42 عصر ] [ محمد فروردین ]
سال 1393 را به تمام پارسی بلاگ ها تبریگ می گوییم.
[ شنبه 93/1/2 ] [ 10:43 عصر ] [ محمد فروردین ]
a = نعمت خدا
b = عشق همه
c = معصوم
d = بااستعداد
e = خوب اما شکننده
f = احساسی برای دیگران
g = منطقی
h = ارام
i = مودب
j = لذت بردنی از زندگی
k = قابل عاشق شدن
l = بامزه
m = عالی
n = مغرور
o = ورزشکار
p = خنده رو
q = باحال
r = غیرقابل پیش بینی
s = بااحساس
t = خالص و حقیقی
u = سودمند و باهوش
v = عصبانی
w = بی خیال
x = نابغه
y = لذت بردنی
z = خوش مشرب
اول اسمتون رو بخونید
[ شنبه 93/1/2 ] [ 11:47 صبح ] [ محمد فروردین ]